تیا مامان باباش تیا مامان باباش ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

جگر گوشه بابا

لحظه ها را با تو، چه شیرین و چه تلخ، دوست دارم

1394/11/3 8:16
نویسنده : مامانی
208 بازدید
اشتراک گذاری

کنار تو و بابا حسین زندگی خالی نیست....

مهربانی هست، صفا هست.......همه چیز زیباست

سلام به روی ماه تو گل سیبم. این روزا خیلی بهانه گیر شدی فک کنم کم کم میخوای بگی مامان و بابا منم هستم...هرچی که بخوای با گریه و قهر از ما میگیری همش باید موبایل و لب تاب دور از چشم شما باشه وگرنه فقط باید مال خودت باشه. گاهی وقتا نصفه شبا هم پا میشی گریه میکنی انگار خواب دیدی چیزی خواستی بهت ندادیمش. خلاصه وروجکی هستی برا خودت سلطان. جدیدا که میری چیزای داخل کابینتو میریزی بیرون یا در اجاق گاز باز میکنی میشینی رو درش دلخور. خلاصه مجبور میشم گاهی در آشپزخانه رو مسدود کنم که البته الان دیگه فهمیدی چطور سد راه رو بشکنی سوالغمگین.

خوشم میاد خیلی محتاطی، وقتی خوراکی جدید دستت میدم اول یواشکی با زبون بهش میزنی ببینی چه مزه ایه اگه خوب بود شروع به خوردن میکنی اگه نباشه که تو دستت له میکنی یا میکشیش رو فرش. ماکارانی خوردنت با مزه است.

وقتی یه خوراکی دستت میدم اما بعد میبینم خوردنش برات سخته ممکنه تو گلوت گیر کنه پشیمون میشم ازت میگیرم اما از شانس بد ما دقیقا همون خوراکی به کام شما خوشمزه است و زمین و زمان به هم میدوزی و عین ابر بهار اشک میریزی و میخوایش یه بار تو جمکران یه بار تو مسجد امام حسین (ع) نزدیک خونمون و یه بار هم تو خونه این اداها رو درآوردی که واقعا شما وروجکا چقد ناقلا هستین. مرغتون یه پا داره.

اما از راه افتادنت بگم فسقلی. شیرینم، خیلی عجله داشتی سریع راه بیفتی. از وقتی پا تو ماه هشتم زندگیت گذاشتی، تو حالت چهار دست و پا با کمک دستات میخواستی از زمین بلند شی.

**********************************************

..............................................................

کم کم از در و دیوار و متکا کمک میگرفتی و بلند میشدی البته نمیدونستی چطور به چپ و راست حرکت کنی.

--------------------------------------------------------------------

----------------------------

*********************************

گاهی همونطور که سرپا میشدی دستاتو رها میکردی و یکدفعه با کله می افتادی و کلی گریه میکردی اشکت هم که در مشکت هست مامان گلی. اما یواش یواش در 8 ماه و 25 روزگی کنار مبل و متکاها راه افتادی. من و بابا چند قدم دورتر جلوی خودمون سرپات میذاشتیم بعد دستامونو باز میکردیم تا بیای بغلمون؛ تو هم خیلی ذوق میکردی اولا یه قدم می اومدی بعد خودتو پرت میکردی که ما بگیریمت یواش یواش مراحل سخت تر شد ما دورتر ایستادیم مجبور شدی قدم رنجه کنی و چند قدم بیشتر بیای تا اینکه عمه کوثر اومد قم و کلی انگشت شما رو گرفت و تو خونه راه بردت و شما جسور شدی تا خودت تنها راه بری بالاخره وقتی ده ماهگیت پُر شد ما در کمال تعجب دیدیم که از تو هال راه افتادی تا داخل آشپزخونه و اینطور بود که راه افتادی. بابایی هم کفش برات خرید و می بردیمت بیرون کمی راه می رفتی. گاهی هم خودم می برمت تو مسجد با بچه ها بدو بدو میکنی.

*******************

تمرین چهار دست و پا رفتن

اینجا تمرین نشستن

مدل های خوابیدنت زیادن فعلا چندتاشو ببین تا بعد بقیه اش هم میذارم فقط بدون مثه بابایی و عمه ها و عمو و مامان و بابای بابا حسین عاشق رو شکم خوابیدن هستی.

تو عکس بالا فقط بلد بودی دنده عقب بری داشتی به مرحله سینه خیز رفتن می رسیدی

اینم مدل منحصر به فرد در خوابیدن

اینجا داشتی با عروسکا بازی میکردی خوابت گرفت

بازی با ظرف میوه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)