سلام دختر قشنگم بلاخره بعد مرخص شدن از بیمارستان اومدیم خونه و پریسا جون خیلییی منتظرت بود. اول خاله سعیده شما رو حموم کرد و پریسا جون همراه مامان جون لباس تنت کردند. پریسا جون خیلی خوشحال بود طوریکه ساعت ها کنارت مینشست و نگاهت میکرد به دست و پاهای کوچولوت و ازینکه ارزوش براورده شده بود خیلی خوشحال بود. ناف شما تو هفت روزگی ت افتاد و روز دهم هم با مامان جون رفتی حموم کردی و شناسنامه ت رو هم بابایی همون روز برات گرفت. اوایل شبا خیلی بیدار بودی و گریه میکردی منم که هنوز بخیه هام درد میکرد از صدای گریه های شما اذیت میشدم و برات ناراحت بودم دیکه با کمک بابایی و مامان جون ارومت میکردیم حتی با اینکه پریسا جون روزا باید مدرسه میرفت...